loading...

شیهه‌ی ابدیِ اسبی حین زاییدن

بازدید : 285
جمعه 1 آبان 1399 زمان : 23:38

*حرف‌هایم شبیه قیر داغ در گلویم، سرد شده‌اند ... نفس نمی‌توانم بکشم ...

* من اگر برگردم به سال‌ها پیش چه می‌کنم؟ دست و پایم را می‌بندم و خودم را پرت می‌کنم در دریا و هیچ‌گاه بازنمی‌گردم ...

* یک جمله هست که دلم می‌خواهد بگویمش ... چسبیده ته گلویم ... کاش کسی این‌قدر به من نزدیک بود که می‌گفتمش ... قبل از این‌که مرا بکشد، می‌گفتمش ...

شخصیت مورد علاقم در کنار برج ایفل
برچسب ها قیر داغ ,
بازدید : 344
پنجشنبه 30 مهر 1399 زمان : 21:38

* به شوخی به من گفت که من در مورد فلان مسئله به تو چیزی نمی‌گویم که ناراحتت نکنم ... جدی گفتم که این هم از بدبختی توست که با آدمی‌مثل من در مورد این چیزها حرف نمی‌زنی ... سرش را تکان داد که حق با توست ...

* دیروز نزدیک ظهر بود که کوتاه داشتم با (...) چت می‌کردم ... گفت وجودت در زندگی‌ام حیاتی‌ست ... از خوشحالی می‌خواستم موبایلم را در قلبم غرق کنم ...

* وقتی کسی همیشه و یک‌سان و یک‌دست دوستم دارد، حاضرم چشم‌هایم را بهش ببخشم ...

210.حالا این ماه حقوقُ دارند اینقدر دیر میدند :|
بازدید : 296
پنجشنبه 30 مهر 1399 زمان : 21:38

* دوست دارم برای مدت طولانی احساساتی بشوم و احساساتی بمانم ... دوست دارم ببینم جهان در آن حالت چه شکلی دارد ... دیگر دارم از این بریده بریده بودن؛ از این‌که هر وقت احساساتی می‌شوم و بعدش همه چیز می‌ماسد و یخ می‌کند، خسته می‌شوم ...

* یک سناریوی تکراری ...

* همیشه شده به اندازه‌ی یک نوک انگشت به زمین چسبیده‌ام ...‌ مرا به زمین چسبانده‌اند ...

* بلندم می‌کنند به آسمان و پرتم می‌کنند روی زمین ...

دوست داشتن به مثابه امری حیاتی ...
بازدید : 337
چهارشنبه 29 مهر 1399 زمان : 20:37

* این‌قدر خسته‌ام که حتی چشم‌هام توان ندارند که روی هم بیافتند ...

* کسی هم نیست یکم نق بزنم سرش و سبک بشم و برم بخوابم ...

جینگـ♡لـی جینگـ♕لـی. قنــاری/:
بازدید : 343
چهارشنبه 29 مهر 1399 زمان : 20:37

* درست است که من خدای قضاوت‌های زودهنگام‌ هستم اما او هم این‌قدر دروغ‌های کوچک و بی‌اهمیت گفته که حتی وقتی می‌گوید هوا بارانی‌ست، هواشناسی را چندبار چک می‌کنم مگر دوباره دروغ گفته باشد. چه رسد به چیزهای دیگر ...

* از خستگی، بدنم دارد ناپدید می‌شود ...

* گاهی با خودم می‌گویم کاش پوست تن‌اش را کنده بودم ... این‌طوری دیگر نه دهان داشت که دروغ بگوید و من هم در زمستان بی‌لباس نمی‌ماندم ...

* شاید هم باید چشم‌هایش را از کاسه درمی‌آوردم تا آخرین تصویری که به یادمی‌آورد صورت من باشد؛ صورتِ من که ایستاده‌ام بالای سرش!

* ذهن من بی‌زمان است و برای همین خیال می‌کنم همه باید همان‌طور که بودند، بمانند که زکی! زمان آدم‌ها را له و لورده می‌کند ...

* حالا به خودش نمی‌گویم چرا دروغ‌های کوچک می‌گوید ... چون هم قول داده‌ام به خودم که زرت و پرت در مورد مسائلی که به من مربوط نیست نکنم که البته هراز گاهی می‌کنم و هم این‌که گفتن‌هایم به او دارد شبیه یاوه می‌شود ... و اصلن دلم نمی‌خواهد یاوه‌گویی کنم ...

جینگـ♡لـی جینگـ♕لـی. قنــاری/:
بازدید : 639
دوشنبه 27 مهر 1399 زمان : 19:39

* امروز که دادم موهام رو کوتاه کنه داشتم به این فکر می‌کردم چطور جرات می‌کردم چند سال موهام رو با ماشین بزنم ... اونم دو بار که با شماره‌ی صفر زدم ... لاپ کچل!

* دلم می‌خواد اما بواری رو از قصه بیرون بکشم و بگم مالیخولیای من رو تو فقط می‌فهمی‌..‌. بیا گپ بزنیم ..‌. بیا من همه چیز رو از اول تا آخر برات تعریف کنم ...

* اندوهم از من بزرگ‌تر شده‌است ... دیگر رهایش کرده‌ام در شهر بچرخد ...

صفحه نخست روزنامه‌های سیاسی ۲۷ مهرماه
بازدید : 297
شنبه 25 مهر 1399 زمان : 23:37

* باید این‌بار که رفتم پیاده‌روی و آن مرد زیبا با سگ سیاهش را دیدم به او بگویم به حرف‌هایم گوش می‌دهی؟ بگویم همه‌اش چند جمله است؛ جملاتی کوتاه و بی‌حاشیه ... بگویم دستم را بگیر و سر تا ته این خیابان را با من راه بیا و بگذار حرف بزنم ... باید به او بگویم قبل از آن‌که حرف‌هایم گلویم را پاره کنند ...

* شب‌ها قبل از خواب قلبم می‌شود برکه‌ای تاریک ...

چشماى قشنگش تو رو گرفت؟
بازدید : 382
شنبه 25 مهر 1399 زمان : 23:37

* دوستی داشتم که قدیمی‌ترین دوستم بود ... سال‌ها پیش در اوج بدحالی سراغش را گرفتم ... در چشم‌هایم نگاه کرد و گفت من همیشه تو را خندان دیده‌ام ... هر وقت حالت خوب شد برگرد ..‌. هیچ وقت بهش برنگشتم اما صداقتش را دوست داشتم ... حرفی که خیلی‌ها نمی‌توانند به من بزنند را او مستقیم گفت ...

* این پرنده که در من بال بال می‌زند ... این پرنده‌ی اندوه که در قلبم جا به جا خراش می‌اندازد ...

* به اندوه که می‌رسم به خودم نگاه می‌کنم که چقدر بی‌کسم ...

* غم‌گینم و دست‌هایم را بهم قفل کرده‌ام ...

چشماى قشنگش تو رو گرفت؟
بازدید : 256
شنبه 25 مهر 1399 زمان : 23:37

* غم‌گینم و تلاش می‌کنم همه چیز را در اعماق پنهان کنم ...

* حتی خودم را دارم از نزدیک‌ترین رفیقم هم پنهان می‌کنم ...

* می‌ترسم خودم را که عیان کنم خراش بیافتم ...

* من فقط احساساتم ... تمام ایده‌های من برای زندگی از احساسات می‌آیند ... و مدام به حس‌های مختلفی تبدیل می‌شوم ... توده‌ای بی‌شکل از همه چیز ...

بال بال زدن ...
برچسب ها
بازدید : 283
چهارشنبه 22 مهر 1399 زمان : 18:38

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی