loading...

شیهه‌ی ابدیِ اسبی حین زاییدن

بازدید : 721
سه شنبه 14 مهر 1399 زمان : 7:38

* من آدم بی‌مسئولیت از نظر عاطفی در زندگی‌ام زیاد دیده‌ام و تمام ترفندهای‌شان را برم. از نظرم یک سری انسان هستند که روان‌شان در حد مغز یک گوسفند فقط رشد یافته‌است. تا همین چند وقت پیش مدارا می‌کردم. بعد به خودم گفتم خب من گیاه‌خوارم و داشتن گوسفند به چه کارم می‌آیند وقتی حتی پشم‌اش هم بی‌فایده است ...

* وقتی کسی کاری را بلد نیست خب آدم با خودش می‌گوید نمی‌داند و اشکالی ندارد. گوسفند است و به گوسفند حرجی نیست ... اما وقتی سر می‌چرخاند و می‌فهمد همان کار را اتفاقا خوب بلد است و برای تو نمی‌کند قضیه فرق می‌کند و ناگهان تصویر یک گوسفند ترکیب می‌شود با یک لاشخور که در نوع خودش موجود عجیب‌الخلقه‌ای می‌شود ...

* و در نهایت گوسفند علف تازه می‌خورد و لاشخور تعفن ...

* یک فحش از مریم یاد گرفته‌ام ... جای مصرفش دقیقا همین جاست ...

طرز تهیه ساندویچ گوشت و پنیر
بازدید : 364
دوشنبه 13 مهر 1399 زمان : 21:37

* از هم ریخته‌ام ...

* دوست دارم حرف نزنم ... دوست دارم برای مدت طولانی حرف نزنم ... تحمل کلمات را ندارم ... تحمل این کلمات فرسوده‌ی از ریخت افتاده را ندارم ...

* این همه آدم در زندگی به چه کار می‌آیند وقتی قرار است رها شوی زیر پای اسبانِ تاریکی ...

* نور را می‌بلعند ... کلمات را می‌بلعند ...

* مشت‌هایت را باز کن ... رها کن زن ... رها کن ...

bring me to life
برچسب ها
بازدید : 381
دوشنبه 13 مهر 1399 زمان : 16:38

* هرگاه این‌طور گریه می‌کنم ... هرگاه این‌طور چنگ می‌زنم به زمین و زمان، آرزو می‌کنم کاش کسی را داشتم، کسی را داشتم که مرا شده پنج دقیقه با گریه تاب بیاورد .‌‌.. و ندارم ... و همین‌طور می‌شود که قلبم خودش را می‌کوبد به قفسه‌ی سینه‌ام ... چشم‌هایم اقیانوس می‌شوند ... و دلم می‌خواهد جایی روی زمین محو شوم ...

جلد نهم از کتاب «هدهد سفید» منتشر شد/ دریافت کتاب
بازدید : 278
دوشنبه 13 مهر 1399 زمان : 7:36

* دیشب این‌قدر اندوهگین بودم که پتو را شبیه اقیانوسی روی خودم انداختم و خزیدم کفِ آب‌ها ...

* نهنگی به اندازه‌ی خودم در من جان می‌کند ...

* کاش کلمه‌ای داشتم برای توصیف قلبِ خالی‌ام ...‌

* برهوتی بی‌آفتاب ...

کمپ ترک جاده ساوه. اسلامشهر. رباط‌کریم
بازدید : 321
دوشنبه 13 مهر 1399 زمان : 7:36

* کارم این شده که شروع می‌کنم چیزی برایش نوشتن از خودم و بعد دستم را نگه می‌دارم و همه‌اش را پاک می‌کنم ...

* آرزو می‌کردم این‌طور شبیه جوجه‌تیغی نبودم که خارهایم فروروند در تن دیگران ...

* هیچ در حال خودم نیستم ... و هیچ‌کس متوجه نمی‌شود ..‌.

* کاش جایی بود که همین‌طور ناشناس درش شعر می‌خواندم ... مدام شعر می‌خواندم ... من بدون شعر می‌میرم ...

کمپ ترک جاده ساوه. اسلامشهر. رباط‌کریم
بازدید : 616
دوشنبه 13 مهر 1399 زمان : 7:36

* همان تئوری سنگ‌ فقط جواب می‌دهد ... باید یک روز دور بیایستم و با سنگ بزنم فرق سرش تا ببینم چه بر سر آن ذهنِ زیبا آورده‌است ... اصلن چطور چنین چیزی ممکن است ... باید بفهمم انسان به شکل طبیعی هم که شده رو به جلو می‌رود ... آخر چطور ممکن است ...

کمپ ترک جاده ساوه. اسلامشهر. رباط‌کریم

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی