* امروز با مریم زیاد حرف زدم ... گفت چارهات این است که موهایت را از ته بتراشی ...
* یک خاطره تعریف کرد که حیف به خودم قول دادهام دیگر زرت و پرت نکنم ... وگرنه به فرد مورد نظر میگفتم و یکم میخندیدم و دلم از این سیاهی درمیآمد ...
* به مریم میگفتم من استاد دویدن در دایرههای ناقص و شکستهام ... گفت این تنها چیزیست که من هیچوقت نفهمیدم چرا ... راست هم میگفت ... خودم هم نمیدانم چرا ...